امت

ساخت وبلاگ
دقیقا یادم نیست اوایل خوابم. آخرش اینجور بود که داشتم میرفتم با یه دوچرخه فونیکس قدیمی از تو یه محله قدیمی توی ایران خونه ی یکی از اقوام. همینجوری که داشتم میرفتم بالا یک بند کاموا بود که اون رو تعقیب میکردم. دم در خونه که رسیدم پدر یکی از اقوام خیلی نزدیک که خیلی فوت کرده اومد استقبالم از بالای کوچه. با همون عصا و قد کوتاه. بغلم کرد. در خونه باز شد رفت توی خونه. انگار زیرزمین بود. بعد من میدونستم اون مرده و واقعیت نداره اما وقتی رفتم توی خونه دیدم مادرم داره گریه میکنه. سریع رفتم پایین ببینم چی شده. دیدم مامانم یه بچه گربه رو بغل کرده که خیلی شبیه گربه ای هست که سال ها قبل یکسال توی خونمون نگه داری میکردیم. امت...ادامه مطلب
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 18:36

الان که بهار شده و دارم به سه چهار ماه گذشته نگاه میکنم میبینم که چطوری خودم رو با خیلی شزایط وقف دادم. سال نو میلادی رفتم برج ایفل. اینقدر شلوغ بود تا اومدم برگردم خونه شد چهار صبح. صبحش بیدار شدم رفتم مغازه برای خودم خرید کنم وقتی برگشتم بارون شدیدی زد و خیس شدم. رفتم توی اتاقم و لباسام رو عوض کردم. بعد از این اتفاق سه هفته کاملا مریض بودم. سرفه های خشک و نفس تنگی و تب شدید. تقریبا دو روزش فقط توی تخت موندم. به سختی خودم رو جمع کردم. همین اتفاق باعث شد یکم توی زندگیم تغییر ایجاد بشه. خیلی سعی کردم لبخند بزنم و مثبت تر باشم. حداقل همیشه اینطوری وانمود کنم چون هیچ راه دیگه ای نداشتم. یه مدت رفتم سر کار که تجربه ی جالبی نبود ولی در کل درس بزرگی شد برام اینجا. یه مدت بعد یه گروه درست کردیم تا بتونیم دوست پیدا کنیم و غذا و نوشیدینی بزاریم ادما رو بیاریم تو گروهمون. کلا یه تجربه ی جدیدی بودش این زمستون و به جرات میتونم بگم متفاوت ترین زمستون عمرم بوده تا به امروز به خاطر کارهایی که کردم. هنوز تنهام و ترجیح میدم با کسی وارد رابطه ای نشم و این اصلا برام ناراحت کننده نیست برعکس خیلی تسکین دهنده اس. بخوام فقط این زمستون رو با زمستون قبلم مقایسه کنم زمین تا اسمون فرق داره.با دوسال قبل هم فرق داره حتی با سه سال قبل. و این یعنی پیشرفت. امت...ادامه مطلب
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 7:10

به خاطر همه ی نفر دومی و چندمی بودن ها. به خاطر همه ی نادیده گرفته شدن ها. به خاطر همه ی بازی داده نشدن ها. به خاطر همه ی آدم حساب نکردن ها. به خاطر همه ی این بی معرفتی ها حقم رو از ابن دنیا میگیرم و اون کسانی که باهام موندن رو فقط نگه میدارم

امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 7:10

کمتر کسی رو میشناسم دنبال خوشحال کردن بقیه باشه یا اونقدر خودخواه نباشه که بخواد حال خوب کسی رو اولویت خودش بزاره. این ادم ها معمولا حسود و خودخواه و پر از عقده هستن. این ها رو دیدید فقط سعی کنید تا جایی که میشه خوشحال باشید.

امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 7:10

یکی از تسکین دهنده ترین حنبه های خوابیدن دیدن رویاهایی هست که مسائلی رو برات بازگو میکنند که مدت ها برای اون ها دنبال جواب بودی. مثل دیدن کسی که مدت هاست دوست داری ببینیش ولی نتونستی طی سالیان اخیر. امروز صبح ساعت شش بیدار شدم. وسایلم رو آماده کردم و لباسام رو گذاشتم آماده روی میز تا وقتی از حموم اومدم بپوشم. ده دقیقه ای به این کارها مشغول بودم که یه دفعه احساس خواب عمیقی بهم دست داد. رفتم روی تخت گفتم یکم چشمام میبندم. فکر کنم یک ساعتی خوابیدم. همونجوری که موبایل دستم بود خواب برد. توی خواب با همون گوشی داشتم باهاش چت میکردم. میگفت یکم دیگه میرسم. آدرس خونش رو داد. زدم از خونه بیرون وارد محلش شدم. کلی بلوک ساختمونی اونجا بود و هرچقدر میرفتم بهش نمیرسیدم. آخرش بعد از کلی راه رفتن وسط اون ساختمون ها تونستم آپارتمانش رو پیدا کنم. وسط ساختمون های بلند سیمانی با پنجره های کوچیک. رسیدم دم خونش که طبقه های بالا بود. میگفتم دارم میام. انگار خیلی منتظر شدم. آزار دهنده بود کمی اما آخرش دیدمش که اومد و بهم لبخند میزد با اون صورتی که کلی دلم براش تنگ شده بود. انگار یه نفر دیگه هم باهاش بود اما خیلی جدی نبودن و وقتی اینو فهمیدم خیلی خوشحال شدم.یکی از از آخرین رویاهای جالبی که دیدم توی بهار بود فکر کنم وقتی توی آنکارا بودم. دیدم که با دوتا دخنر جوون دارم توی یه منطقه ی سبز و خوش آب و هوا راه میرم. و انگار بارون ززده بود و ما گلی و کثیف شده بودیم. رسیدیم به یک آپارتمانی که تو حاشیه ی شهر بود و به ما پتو داد. بعد انگار یکی از اون دخترها افتاد دوباره توی یه چاله ی آب. بعد من از اون ها جدا شدم و با یک سرعت خیلی زیادی روی اون تپه ی سبز حرکت کردم. میدویدم اما خیلی سبک و سریع بودم. یع دفعه یک دا امت...ادامه مطلب
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 15:52

هیچ موقع روی کسی یا چیزی صد در صد حساب نکنید و همیشه آپشن های دیگه ای هم داشته باشید.

تا جایی که امکان داره زندگی شخصیتون رو با کسی زیاد به اشتراک نزارید چون علیهتون استفاده میشه. شده برید با ربات دردل کنید نه با هرکسی.

امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 15:52

سال قبل توی آنکارا بودم. توی ترکیه ای که برای ایرانی ها شده تنها راه فرار از شرایط ایران. به دلیل اینکه اینجا یه وبلاگ فارسی هست نمیتونم تک تک از مشکلات نام ببرم و خودتون همه رو میدونید. من برای رفتن از ترکیه سه پلن داشتم. اولیش کانادا بود، دومیش اروپا یا هرکشور و قاره ی مشابه بود و آخرین راهم این گروه های خود انداز یا همون قاچاقی رفتن بود. واقعا دیگه هیچ راهی نداشتیم ما. نه شرایط ایران جوری بود که بشه برگشت و کار کرد و حق و حقوقت رو بگیری نه ترکیه شرایط مناسبی داشت و نه من اومده بودم ترکیه که بمونم. ترکیه مثل یک گمرک هست که تو میای اونجا تا بتونی به آرزوهات برسی. ترک ها آرزو فروشان خوبی نیستن. شاید عرب ها قابل اعتماد تر باشن تا ترک ها تو زمینه ی پول و آینده. اگر هم من 5 سال موندنم توی ترکیه ادامه پیدا کرد به این خاظر بود که پولم جور نبود برای رفتن. و سال آخر فهمیدم که دیگه میتونم برم و باید کم کم و اروم اروم از همه چیز و همه کس جدا بشم و برم حتی اگر خداخافظی ای در کار نباشه و دلخوری ای حتی پیش بیاد. .زمستون و بهارش خیلی تند گذشت فکر کنم توی روزهای اول اسفند دیگه تصمیم آخرم رو گرفتم و برای فرانسه و پاریس شروغ کردم. تقریبا تا اومدم پروسه ی ویزا گرفتن رو انجام بدم 6 ماه طول کشید. اول رفتم سفارت فرانسه تو آنکارا گفتن چون از اقامت ترکیه ات سه ماه بیشتر نمونده نمیتونی اینجا درخواست بدی و باید بری کشور خودت اگر میتونی. توی سه چهار روز همه ی وسایل خونه رو رد کردیم با یه چمدون گنده برگشتم. خلاصه که اخرای تیر یا اوایل مرداد برگشتم ایران. همه قفلی زده بودن که این چرا برگشته؟؟؟ هرجا میرفتیم تو هر اداره و سازمان و خونه ای میگفتن چی شد که ترکیه ول کردی. ایرانی ها چون ترکیه نبودن و تجربه ک امت...ادامه مطلب
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 14:55

اولین پاییز سی و سه سالگیم در غرب اروپا سپری شد. در شهر پاریس. از روزی که اومدم اینجا فقط میدونستم که باید انجامش بدم چون هیچ راه دیگه ای نداشتم. نه توی ایران میزاشتن کار کنم نه توی ترکیه. اگر پدر مادرم نبودن این یکی دو سال اخیر من از گرسنگی حتی ممکن بود بمیرم. دلیل مشکلات تو ایران رو که همه میدونید نیازی به گفتن نیست اما ترکیه واقعا این اواخر جو ضد مهاجر شدیدی بود و حتی همسایه ها میخواستن که من از اونجا برم علیرغم اینکه من نه اهل دختر بازی و تفریح و مجردی بودم نه چیز دیگه! چرا؟؟ چون فکر میکردن تو باید از اونجا بری. هرجوری بود از اون کشور خودم رو خلاص کردم بعد 5 سال و اومدم پاریس. با یه چمدون کابین و یه کوله پشتی اومدم. اول رفتم کویت چند ساعتی اونجا بودم و از اونجا مستقیم اومدم پاریس. کل مسیر رو تقریبا خوابیدم و بیدار شدم و دیدم که تو فرودگاه پاریس هستم. با یه پسر افغانستانی حرف میزدم آخه ایرانی ای ندیدم توی اون پرواز. رسیدم فرودگاه و سوار مترو شدم و رفتم مرکز شهر چون نمیتونستم برم جایی که رزرو کرده بودم. باید تا هشت شب صبر میکردم. قوانین عجیبی داشت اون پانسیون که موندم دو سه هفته ی اول. هاست یه مرد ژاپنی بود که یه پاشم میلنگید اما کلی ادعاش میشد لامصب. تو اون هفته های اول چون از ساعت ده صبح تا هشت شب نمیشد توی خونه موند میرفتم پاریس رو میگشتم. شاید کل مرکز پاریس رو من تو اون دو سه هفته پیاده روی کردم تا تونستم یه جایی پیدا کنم بمونم. یه مشکلی که اینجا خیلی حاد میشه اگر نتونی حلش کنی، نداشتن حساب بانکی اروپایی یا فرانسوی هست. چون باید کرایه خونه و قراردادهای تجاری و خونه رو فقط آنلاین انجام بدی و پرداخت هم کش نیست چون دولت اینجا همه ی چیز رو کنترل میکنه و کلا با ترکیه و حتی آ امت...ادامه مطلب
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 11:03

موسیقی یا موزیک برای من به شدت موهبته چون واقعا منو همیشه نجات داده از وسط سیاه ترین روزهای زندگیم. شاید روزانه من حداقل دو ساعت موسیقی گوش میدم از توی اسپاتیفای. هر سال که اسپاتیفای آخر سال میلادی زیپورت سالانه در مورد هیستوری پروفایلت و آهنگ هایی که گوش کردی رو میزاره میگه تو بیشتر از 95 درصد افراد دیگه توی اسپاتیفای بیشتر موزیک گوش کردی!!! این مطلب رو میخوام بنویسم در مورد ژانر موسیقی ای که به شدت کمکم کرده توی سال های اخیر. موسیقی متال!! نمیدونید چقدر حالم خوب کرده این موسیقی با قدرت نماییش با صلابتش و مضامینی که میگه. توی ایران متاسفانه فقط تصویر منفی و فرقه ای و ضد دینی داره این موسیقی در صورتی که فقط بخشی از اون اینجوری هست نه اکثرش و خوب در موردش بد صحبت میکنند اما اگر گوش بدند و متوجه این مارکت و ژانر بشن میفهمن که چقدر عمیق و التیام بخش هست برای کسانی که با مشکلات زندگی اون بیرون دست و پنجه نرم میکنند. من از نوجوونی و 11 12 سالگی آشنا شدم با این موسیقی اما جایی که عمیقا بهش پرداختم 17 سالگی بود وقتی که خودم رو بدون پشتیبانی حس کردم و این واقعیت خیلی سخت بود برام توی اون سن و خوب فهمیدم که باید به هر قیمتی جلو برم و به آرزوهام برسم و این موسیقی مثل دوست خیلی صمیمی من بوده تمام این مدت. زنده باد هوی متال امت...ادامه مطلب
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 11:03

واقعا نمیدونستم چه عنوانی برای این نوشته انتخاب کنم چون چیزی که میخوام بگم در مورد تخیلاتی هست و دروغ هایی که به خودت تحویل میدی تا زندگی رو قابل تحمل تر کنی. واقعا زندگی یه جوری هست و بوده که آدم ها را به جنون رسونده اکثر اوقات برای همین هست که کمتر کسی جرات رو در رو شدن و جنگیدن با زندگی رو داره و اکثرا تسلیم شرایط میشن. یکیش همین کوچ کردن از سرزمینت هست. واقعا آدما رو داغون میکنه شاید لا به لاش به مزایایی برسی اما در کل ساییده میشی!! مثلا انسانیت یکی رو میزاری پای اینکه عاشقته!! چرا چون به شدت محتاج عشقی. یا فکر میکنی یه امدادهای غیبی بهت میرسه چرا؟؟ چون شدیدا نیاز به منجی داری. واقعا به تاریخ بشریت هم نگاه کنی کلی دنبال منجی و وعده گشتن. نمیخوام بگم راست یا دروغه اما بشر همیشه دهنش داشته صاف می‌شده و باید به چیزی آویزون میشده. قرآن میگه به ریسمان الهی چنگ بزنید. مسیحیت میگه من را دنبال کنید که من راستی ام. توی یهود وعده ی ظهور منجی داده شده. توی مسیحیت میگن روزی عیسی برمیگرده. در توی شیعه میگن امام زمان میاد و..!! میدونی کلا اکثریت بن مایه ی تفکر کشورهای غربی و حالا غیر شرقی روی همین اصل استواره و شاید چند میلیارد نفر منتظر اون منجی هستن حالا تحت عنوان دین های مختلف. واقعا زندگی چیزی بوده که بشریت نتونسته زیاد باهاش کنار بیاد و علم هم نتونسته با روش علمی جواب کاملی بهش بده و هرچی جلوتر میره علم به چیزهای عجیب غریب تری میرسه که اصلا در ذهن بشر نمیگنجه. همون چیزی که ما بهش می‌گفتیم متافیزیک انگار جزو لاینفک این دنیاست. من خیلی به نیچه و فلسفه ی آلمانی علاقه داشتم اما نیچه سر جنگ برداشت با خیلی از مسائل و می‌گفت زندگی رو همونجوری که باید هست پذیرفت. نیچه نتونست انگار که با ا امت...ادامه مطلب
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 11:03